کسی کز کار قلاشی برو بعضی عیان گردد


گمان او یقین گردد یقین او گمان گردد

نشانی باشد آنکس را در آن دیده که هر ساعت


نشان بی نشانی را نشان او نشان گردد

به گاه دیدن از دیدن به گاه گفتن از گفتن


چو کوران بی بصر گردد چو گنگان بی زبان گردد

نهان گردد ز هر وضعی که بود آمد چه بود او را


پس آنگه از نهان گشتن بر او وضعی عیان گردد

چنان گردد حقیقت او که وصف خلق نپذیرد


به پشت خاک هامون همچو پروین آسمان گردد

اگر معروف و مشکورست در راه دل و دیده


ز معروفی و مشکوری به مهجوری نهان گردد

اگر پابست سر گردد و گر دیده بصر گردد


سنایی وار در میدان همه ذاتش زبان گردد